My thoughts, observations, fantasies while traveling through the internal and external universes
Thursday, March 27, 2008
reading twice
"Morning summary girls,
I am afraid it is on the chilly side this morning, the same day we decided to go summary. No complaint about the weather though. I hope the nature never acts democrat, then especially in CA it should be sunny every day. Which means no wind or rain, which means no fruit or vegetation, no ranch for horses and cows, ... it will be just sunny!"
Wednesday, March 19, 2008
Tuesday, March 18, 2008
In Hotel, Again
Tomorrow night the year will change. Happy Nowruz in advance!
Thanks God for 1386!
Friday, March 14, 2008
walk
Friday, March 7, 2008
جهان و کار جهان
یا حق
گفته بودم انگار در ذهن عوام رییس جمهور یعنی مرد سفید. که چرا به زن بودن یا سیاه بودن گیر میکنیم قبل از اینکه مغز و دل را محک بزنیم. امشب در برنامه ها میشنوم که کسی همین نقد را میکند. انگار آنچه گفته بودم انقدر هم که تصور میکردم واضح نبود! جای بحث و گفتگو داشت تا به این نتیجه برسیم!؟... "حجاب چهره جان"!
"نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم"
شاید مشکل از محک زدن نیست. مشکل خود محک است.
امشب تکه های فیلم سنتوری که در نت هست را دیدم. و قسمتهایی از ماجرای آنها که نداریم. و این برنامه در مورد آن گروه تابع آن دین و آن گروه مشتاق آن کشور و آن گروه مرگ خواه آن مردم و کتاب و روایت و کلام و تفسیر و نقل و خطابه... حالا به هر زبان... افسانه و افسونی که مدهوش میکند...
"بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم کز بهر جرعه ای همه محتاج آن دریم"
Wednesday, March 5, 2008
the sweetest imagination
Later, his color pencils became alive. He would call them each by their colors, and then talk to each of them individually and then shoot each to one corner.
Later, playing withtoy jungle animals, he started feeding the Elephant and the Giraffe from the small toy tree leaves.
I adore this imagination he has got.
Sunday, March 2, 2008
یک یکشنبه بعد از ظهر
آه ه ه ه
اسفند
باز باران با ترانه و بهار با طراوت و نویی در راهه. هر سال این روزهای اسفند که میشه حس خوب و شگفتی دارم. انگار یک جور امید که سال که نو میشه کلی تغییرهای نو و (خدا بخواهد) مثبت هم باهاش همراهه.
این چند ماه گذشته اینجا خیلی بارون اومد. این هفته های اخیر که هوا هم رو به گرمی بود من رو یاد ایام نوروز اصفهان مینداخت: نم بارون و بوی خاک نم خورده و بوی شکوفه ها و نوییه سبزی چمنها و ... هیچوقت با خودم چتر نمیبردم بیرون. بارونهای اونجا رو خیلی دوست داشتم.
امسال ظاهرا لحظه سال تحویل ما در حومه واشنگتن خواهیم بود. قرار شد یک سفره هفت سین مینیاتوری بچینیم. به تعبیر خواهر کوچیکه سالی پر از سفر خواهد بود و به امید خدا سفرهای خوب.
About Me
- midnight/...
- An emigrant from an ancient civilization to North America, an engineer in marketing and management, a mom of working kind, who thinks when she talks, and who likes to write. I, L.B., own the copyright to the content.