Thursday, August 30, 2007

فراق آرمان

آرمان قشنگم رفته مهد کودک. چهار تا بچه هم سن و سال خودش هم هستند که باهاشون بازی کنه و ازشون چیز یاد بگیره. راستش احساس گناه نمیکنم. آخه همه بهم اخطار داده بودند در این زمینه. ولی به طرز خفه کننده ای دلم براش تنگ میشه. اونقدر تنگ که نفسم به سختی بالا میاد.

براش خوشحالم چون میدونم بازی با بچه ها رو دوست داره.

براش ناراحتم چون انتخاب خودش نبوده که بره مهد، من و بابایی این تصمیم رو براش گرفتیم.

براش خوشحالم چون دیگه از صبح تا شب فقط با من نیست.

براش ناراحتم چون از صبح تا عصر من رو نمیبینه و دلش برام تنگ میشه.

براش خوشحالم چون کم کم یک زبان دیگر هم یاد میگیره و زبان یک سرمایه است.

براش خوشحالم چون دیگه حوصله اش سر نمیره.

براش خوشحالم چون عاشقه نظم هستش و اونجا برنامه منظمی دارند.

براش خوشحالم چون همبازیهاش بچه های مودب و مهربونی هستند.

و این دل بیقرار من میخواد تنها به مثبتهای قضیه فکر کنه. بیصبرانه منتظرم تا چند ساعت دیگه در آغوش بکشمش.

مثبت بودن یا نبودن

« هر کس که در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد. چه آنکس که بدرگاه باري تعالي به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد»

دنیای قشنگی داریم!

شنیدم که در ژاپن روی اشکال مختلف مولکولهای آب تحقیق کرده اند. بدین ترتیب که با آب حرف زده اند مثلا دعا خوانده اند و شکل مولکولها منظم و زیبا شده و یا حرف نا خوب زده اند و عکس این نتیجه بدست آمده.

شب آخری که تهران بودم باز یکی این قصه رو نقل کرد و من داشتم فکر میکردم که خیلیها دارند حرف نا خوب میزنند. حرف جنگ و وحشت و آدمکشی و بی ایمانی و فقر و فحشا و ... . شاید مشکل همینجاست. همه اطراف و درون ما رو آب احاطه کرده و ما حرفهامون و تصوراتمون و افکارمون نا خوب اگر باشه فقط تصور کنید چه شکلی به این میلیونها میلیون مولکول اطراف خودمون تزریق کردیم! حالا اگر حرف از دوستی و عشق و دیدار و مهربونی و دیگر دوستی باشه، اگر عاشق عالم باشیم، اگر عاشق بشریت باشیم، فکر میکنم اوضاعمون خیلی بهتر از اینها باشه.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

Friday, August 24, 2007

ره و رسم سفر

بازیک سفر دیگر رو به اتمام است. اصلا دلم نمیخواهد به خداحافظی فکر کنم. از این رسم سفر بیزارم...

Saturday, August 18, 2007

آلمان

سفر بسیار حالبی بود. دیدار شبنم و گلی و بهاره و دایی جان منوچهر از دستاوردهای مهم این سفر بود. رانندگی در حاشیه راین و بودن در شهرهای کوچک و توریستی آن سرزمین تجربه بسیار جالبی بود. مسلما بیان تمام خاطرات و برداشتهایم از این سفر در یک پست نمیگنجد. تیتروار بگویم که از آلمان بسیار خوشم آمد. آنقدر که شنیده بودم ناسیونالیست هستند و اصلا تحویل نمیگیرند نبود بلکه یکجاهایی یکسری از برخوردها حتی خاطرات بسیار مثبتی برایمان به جای گذاشتند. دیدن قلعه های قرون وسطایی برایم خیلی جالب بود. مسلما با قلعه های ایران باستان و شرق دور خیلی متفاوت بودند. اگر یک صفت قلعه ای که دیدم را بخواهم بازگو کنم مخوف بودنش بود. دیدن مزارع و جنگلها و تصور جنگ جهانی دوم و فراریهایی که در هر کوشه ای پناه میگرفتند از دیگر نکاتی بود که جلب توجه میکرد. رانندگیشان عالی بود به نظر من و ماشینهای کوچکشان برای کسی که از کالیفرنیا آمده بود واقعا جاذبه ای محسوب میشد.
به هر حال همچنان بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. هنوز هم نکاتی هست که یاد میگیریم برای استفاده در سفر زندگی. نا گفته نماند که آرمان بسیار همسفر خوبی بود.

Friday, August 3, 2007

here and there

Thanks God, we are on our way towards meeting friends and family enshaalaa. I am not sure if I would be able to update my blog while on the tour. Will try to bring you some souvenirs though :)

Arman's "Play and music" class is over. Every body was sad to learn that we wouldn't come back when I told them yesterday. It was a very good experience for us. He has learned some new skills, found that not all the toys are always his as he is used to at home, and memorized a series of actions happening in the class and expecting the next (which was really amazing to myself!). I was happy to be among other moms and dads. And the long naps Arman used to take after the classes were really sweet ;)

We found Arman a very nice home day care (enshaalaa every thing goes as well as we presumed). That is a relief. I hope he enjoys his time there. I am planning to start him for an hour or two for the first day and then gradually raise the duration hours until reaching 6 hours which is the ultimate goal.

For now let's enjoy the calm before the storm!

Thursday, August 2, 2007

هرچه از دوست رسد نیکوست!

I have a very dear friend since the high school years. She is not only smart and wise and creative, but smartly and wisely and creatively funny. Being fun is her nature; i.e. you never receive any e-mail or mail or phone call from her unless there is some thing funny in its nature. It is nice to have such person to the rescue of rainy days!
I was thinking bout her today and how I had a few unread e-mails from her and yet I was sure there were something silly and fun in them. So I downloaded and saved and read all the attachments in her e-mails and here I am, a bit relieved and a bit happier by the golden remedy of laughter, after a very long and stressful week. I hope the worst has gone already, but if tomorrow the problem still exists I might just not care!
There was another pair of ears today for me too, the ones who patiently listened to all my really hopeless words. Thanks MRB!

Wednesday, August 1, 2007

Organic

Once upon a time every thing was naturally organic, thanks to the chemical free land.
Then there was a huge interest in chemicals and genetically modified plants and animals. Research on agricultures and funding for genetic studies flooded the universities and research centers. Tones of genetically modified produce came to the market. The land filled with chemicals with the name of pesticides.
Now there is a new interest to make every thing organic, again. Ironically though, we need to perform tones of research to get back to the starting point!

About Me

My photo
An emigrant from an ancient civilization to North America, an engineer in marketing and management, a mom of working kind, who thinks when she talks, and who likes to write. I, L.B., own the copyright to the content.